میپرسد کاستاندا را میشناسی؟ میشناسم شاید نه به شیوهی او. میگوید جایی گفته است که نباید همیشه در دسترس باشی. نصیحتی که من نیز به دیگران میگفتم. دلیل نمیشود که چون به دیگران میگفتم خودم هم به آن عمل میکردم. همانطور که دلیل نمیشود دوستم عمل کند..با عدهای همینطور هستم. نا گریز. نه از سر انتخاب. بعد یادم به رمان جاودانه میلان کوندرا میافتد که سالها پیش خواندم. اگر یادم باشد شخصیت اصلی آنت بود. او که با خواهرش رقیب میشود در مقابل مردی جوان، گویا این نصیحت را خوانده بوده. خود را از دسترس دور میکند. جوان به او طالبتر میشود. اما بعد از مدتی خسته میشود و خواهر در دسترس را انتخاب میکند.رضایی هم همین را میگفت. مردی که این روزها توجه مرا جلب کرده. نه به شیوهای که خودش خیال میکند بلکه به معنای دیگری که کمی پیچیده است. شاید نشانههای بدوی آدمهایی را دارد که در زندگیام بودهاند. آنها که روی زمین راه میروند و نه در آسمان. بگذریم هدفم شخصیت شناسی نبود. فقط ادای دینی کردم به او که میخواهم ازش نقلقول کنم. گفت که عاشق شده و شکست خورده. بعد مردی به او نصیحت کرده کسی را انتخاب کن که در دسترس باشد. او هم گوش کرده.به معنای عامیانه خوشبخت است. محکم ایستاده و هر باد او را نمیلرزاند. هواخواهان زیادی هم دارد. اشتباه نکنید. احساسی خیر. کاریزماتیک او در تاثیر روی روان آدمهاست. شاید از همین راه امرار معاش میکند.چقدر جدی مینویسم. ورپریدگی ندارد متنم. انگار این روزها مرا هم به زمین دوخته. نه به معنای راه رفتن روی زمین. بلکه به زمین افتادن. یکجور احساس خلا کردن. گیج شدن. حرف های یک ورپریده...
ما را در سایت حرف های یک ورپریده دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : msahar225a بازدید : 132 تاريخ : شنبه 16 مهر 1401 ساعت: 15:01